شعر عقاب
گشت غمناك دل و جان عقاب چو ازو دور شد ایام شباب دید كش دور به انجام رسید آفتابش به لب بام رسید باید از هستی دل بر گیرد ره سوی كشور دیگر گیرد خواست تا چاره ی نا چار كند دارویی جوید و در كار كند ***** صبحگاهی ز پی چاره ی كار گشت برباد سبك سیر سوار گله كاهنگ چرا داشت به دشت ناگه ا ز وحشت پر ولوله گشت وان شبان ، بیم زده ، دل نگران شد پی بره ی نوزاد دوان كبك ، در دامن خار ی آویخت مار پیچید و به سوراخ گریخت آهو استاد و نگه كرد و رمید دشت را خط غباری بكشید لیک صیاد سر دیگر داشت صید را فارغ و آزاد گذاشت چاره مرگ نه کاری است حقیر زنده را دل نشود از جان سیر صید هر روز به چنگ آمد زود مگر آن روز که صیاد نبود **** ...
نویسنده :
محمدمهدی
22:18